فقر
 
درباره وبلاگ


مترسک ناز می کند کلاغ ها فریاد می زنند و من سکوت می کنم.... این مزرعه ی زندگی من است خشک و بی نشان خوش اومدیییییییییییییین
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

دريافت كد كليك ممنوع Gilan PatooGh ◄┤

ابزار وبلاگنویسان
glitter-graphics.com
Pichak go Up
فال امروز

**دیگر نگران تنهایی من نباش..**
عاشق ترین مرد ... آدم بود که بهشت را به لبخند حوا فروخت!!





    روزي يك مرد ثروتمند ، پسر بچه كوچكش را به يك ده برد تا به او نشان
دهد مردمي كه در آن جا زندگي م ي كنند چقدر فقير هستند . آنها يك روز و
يك شب را در خانه محقر يك روستايي به سر بردند.
در راه بازگشت و در پايان سفر، مرد از پسرش پرسيدنظرت در مورد«؟ مسافرت مان چه بود » :
پسر پاسخ داد:« عالي بود پدر! »
پدر پرسيد:«آيا به زندگي آن ها توجه كردي؟ »
پسر پاسخ داد:« فكر مي كنم! »
پدر پرسيد:« چه چيزي از اين سفر ياد گرفتي؟ »


پسر كمي انديشيد و بعد به آرامي گفت :فهميدم كه ما د ر خانه يك سگ »
داريم و آن ها چهارتا . ما در حياط مان فانوس هاي تزئيني داريم و آ نها
ستارگان را دارند . حياط ما به ديوارهايش محدود مي شود اما باغ آنها
 بي انتهاست!!
در پايان حرف هاي پسر، زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه كرد:متشكرم »
پدر كه به من نشان دادي ما واقعأ چقدر فقير هستيم.!!!!!!!!



نظرات شما عزیزان:

,zizi ازسرزمین غرغروها
ساعت21:01---5 آذر 1390
وای یییییییییییییییییییییییییی چه خوشگلi height="18">

به منم سربزن توروخدااااااااااااااا


l̶̶♥̶̶v̶̶e arezo
ساعت9:01---18 آبان 1390
پسره عجب جوابی داد
جالب بود
قلمت همیشه سبز


l̶̶♥̶̶v̶̶e arezo
ساعت8:58---18 آبان 1390
من بودم
تو و
یک عالمه حرف...
و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد!!!
کاش بودی و می فهمیدی وقت دلتنگی یک آه چقدر وزن دارد...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:, :: 1:25 ::  نويسنده : امير حسين