درباره وبلاگ


مترسک ناز می کند کلاغ ها فریاد می زنند و من سکوت می کنم.... این مزرعه ی زندگی من است خشک و بی نشان خوش اومدیییییییییییییین
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

دريافت كد كليك ممنوع Gilan PatooGh ◄┤

ابزار وبلاگنویسان
glitter-graphics.com
Pichak go Up
فال امروز

**دیگر نگران تنهایی من نباش..**
عاشق ترین مرد ... آدم بود که بهشت را به لبخند حوا فروخت!!




سلام دوست جونیایه من خوبیییییییییییییییین؟ چی؟ توپه توپ

بابا خوشبحالتون. حالتون  از منم که بهتره

 امروز یه اتفاقی افتاد تو دانشگاه که مسببش من و چندتا از دوستام بودیم.

حالا بگید چی شده؟ ما تویه کلاسمون یه پسر داریم خیلی خر مقدسه خیلیا یه چی میگم یه چی بشنو مثلا اسم اقاشو میشنوه بلند میشه وامیسته صلوات میفرسته دیگه از حدش گذرونده.

از اونور یه دانشجویه دختر داریم به قوله خودمووووووووووون ج ن ده است. به ابرازه محبت هیچ کس نه نمیگه کمترین تشکرشم یه لببببببببببببببببببببببببببب 2ساعتس من کاریش ندارما (میترسم ایدز داشته باشه).

رفتم به دختره گفتم عباس(خر مقدسه) خیلی دلش میخواد باهات صحبت کنه ولی روش نمیشه میگه جلویه بچه ها روووووووووم نمیشه( حدس زدید چی شد دیگه نه) بهش گفتم بعد از کلاس بری پیشش.........

اونم گفت باشه اقا چشتون روز بعد نبینه کلاس که تموم شد تقریبا همه رفته بودن که دختره یه نگاه بمن کرد گفتم برو رفت جلو ووووووووو از پشت دستشو انداخت گردن عباسسسسسسسسسسسسس و شروع کرد به حرف زدن

عباسو بگو ازهمه جا بی خبرررررر داشت میمرداز تعجبو هاجو واج دختره رو نیگاه میکرد که ما یه دفعه با هم هووووووووووو کشیدیم که عباس تازه فهمید چی شده که از جا پریدو افتاد دنبال ما یه لگد ازش خوردم ولی می ارزید .

این کار مثل بمب پیچید تو سردشت هرکی بهش میرسید میگفت مبارکه پشت این ریشا چه چهره ای نشسته اونم که کاری نمیتونست بکنه میادوعقدشو سر من خالی میکنه..................



سه شنبه 10 آبان 1390برچسب:, :: 14:23 ::  نويسنده : امير حسين

لعنت به مستراحی که برچسب قرمز و آبی شیرش برعکس خورده باشد



ادامه مطلب ...


شنبه 7 آبان 1390برچسب:, :: 14:54 ::  نويسنده : امير حسين

سلام عزیزای من خوبیییییییییییییییییین؟ چه خبراز دنیای خوشگلتون بهتون خوش میگذره نه؟

دنیایه منم قشنگه ها ولی.... ولش کن خدا رو شکر میگذره.

امروز خیلی اتفاقی و بعد از سال ها من چشمم به یه کتاب افتاد وسط خوابگاه به اسمه

((قصه های بهرنگ))

از صمد بهرنگ.من که حوصلم سر رفته بود گفتم یه نگاه بهش بندازم یه صفحه رو باز کردم یه جمله دیدم توش از تعجب پشمام ماکارونی شد

((دست روی من بلند میکنی؟ حالا می ایم با چاقو خایهایت را میبرم))

باورتون میشه هاااااا....

اول کتاب و خوندم دیدم نوشته ادبیات کودکان!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

کل داستان و خوندم توش پر بود از

کون و تف و ناف و شلوارش سوراخ بود شورتش معلوم بودو

رو صورته پیرزن تف کردن و شتری این حرفا.......



پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:, :: 10:37 ::  نويسنده : امير حسين

سلام خوشگلایه من حالتون که خوبه؟!

این چه حرفیه میزنم مگه میشه حالتون بد باشه وقتی دوستی به اسم امیر حسین دارین.....!!!!!!!!!

(اعتماد به نفس توووووووووووووووووووووپ)

 

 

واقعا ببخشید که کم اپ میکنم به عبارته دیگه اصلا اپ نمیکنم تقصیر من نیست pc  خونه اس تو سایت دانشگا هم نمیشه که ادم راحت باشه از بس فوضولن بچه ها(مخصوصا دخیا) خونه ام که میام از بس ننه ام بهم کار میگه وقت نمیشه بشینم پای pc خلاصه سرتونو درد نیارم دیگه وخودتون به بزرگیه باباتون ببخشین

 

 

 

راستی یه خبر بهتون بدم یکم بخندین:

فکر کنم دارم عاشق میشم اره عااااااااااشق یکی از همکلاسیامه وقتی باهاش حرف میزنم داغ میکنم قلبم تند تند میزنه(وای خدا چرا؟هنوز خیلی زوده عاشقییییییییی هنوز ترمه 3)

بخدا من جنبه عاشق شدن ندارم یه بلایی سره خودم میارم یه جور میرم سر کلاس که اصلا نبینمش اگه ببینتم شروع میکنه به حرف زدن (ول کنم نیست) منم داغ میکنمممممممممم

همش تو فکرمه حرفاش صداش صورتش تو رو خدا کمکم کنید یه جور بیخیالش بشم دارم داغون میشم .

تنها شانسی که اوردم اینه که هیچی بهش نگفتم (که چه حسی نسبت بهش دارم)

البته بگما دختره خوبیه نجیب با اخلاق صورتش اینقدر معصومه اخیییییییی. ولی خودم نمی خوام اوضاع از این بدتر بشه گفتم که جنبه عاشق شدن ندارم اگه عاشق بشم بدبخت میشم از لاغر شدن بگیر تا تزریقو گوشه جوبو امیر حسینو کربو بلا

سرتونو درد اوردم ولی این اپو گذاشتم که هم یکم بخندین به اوضاع زار من هم اگه تونستید یه کمکی بکنید جایه دوری نمیره بخدا



یک شنبه 1 آبان 1390برچسب:, :: 12:14 ::  نويسنده : امير حسين

 

بارالهی؟
باتوسخن میگویم،می شِنَوی...
 
 
صدایم رامی شِنَوی؟
من ازعمق ِروشنائیهای ِ شبم
وسیاهی ِ روزهایم باتوسخن می گویم!
آنگاه که جغدان- درسیاهی شب-همگی درخوابند!
وروزهایی که کس بیدارنیست!
وصدائی نیست-جزصدای ِمن وُحس ِ باتوبودن!
می خواهم صدایم راتوبشنوی...
فقط توببینی ام!
ودستم راتوبگیری.
وگِله کنم،ازاسیری ام!
آزادکن- مرا-ازپرگار ِ زندگی،
که می چرخاندمرا- بی هیچ درنگی.
ازدره ای که فجیحانه فروکشیده است مرا
و دستهائی را-که نمیگیرند-دستانم!
هیزمی نمی سوزد دراینجاازکسی-سرداست،
وحتی الفبای ِ گرمی نیست-تاکه گیرد- نبض قلبم را...
قطره های اشکم را،
وحتی- به ناخٌنی-صورتم را خطی بیاندازد!
مرابه آنچه دراندیشه دارم- به آرزویم برسان.
بارالهی...
باتوسخن می گویم-می شِنَوی...
.
.
.
.
شاعر:مهیارسنائی



جمعه 8 مهر 1390برچسب:, :: 2:23 ::  نويسنده : امير حسين

 

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،

 دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…

 این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!

 باید آدمش پیدا شود!

 باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!

 سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!

فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش…

شروع می‌کنی به خرج کردنشان!

توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی

توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند

توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد

در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد

برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی! یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟

بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی… به مخ‌زدن به اعتماد آدم‌ها!

سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری…

اما بگذار به سن تو برسند!

بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند

 

 
 
 
 
غریب است دوست داشتن.

و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.

تقصیر از ما نیست؛

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند
 
علی شریعتی



جمعه 8 مهر 1390برچسب:, :: 2:12 ::  نويسنده : امير حسين

روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید …:
چرا مرا دوست داری …؟
چرا عاشقم هستی …؟
پسر گفت …:



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:, :: 3:1 ::  نويسنده : امير حسين


پلیس کارتو گواهینامه خواست دادم میگه خودتی پـَـ نـَـ پـَـ عکس نداشتم عکس ار پسر همسایمون قرض گرفتم

 

 

 

**************************



ادامه مطلب ...


جمعه 18 شهريور 1390برچسب:پ نه پ, :: 15:3 ::  نويسنده : امير حسين

شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!
این‌طوری تعریف می‌کنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد.
وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:, :: 23:44 ::  نويسنده : امير حسين

راسته که میگن توی بعضی چیزا هرگز نباید شک کرد؛ می دونی چرا؟

چون من 81 سال پیش، توی اینکه دیوار چین 35,472,033 قدمه، شک کردم.

ولـــی خــــب، عوضــش الآن فــــهمیدم کـــه 35,472,032 قدمه.


چی؟ چی گفتی؟ برج ایفل 162053 وجبه؟ من که باورم نمیشه!



پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:, :: 23:36 ::  نويسنده : امير حسين